-
آقا زاده
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1393 21:08
آقا زاده وقتی از اتوبانی که فکر میکنی سندش (فقط) به نام تو خورده ازسمت راست همه سبقت میگیری مواظب باش به کودک درون خودت تجاوز نکنی!!! آقا زاده بهشت اگرباشد!؟ سندش به نام تو نیست.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مردادماه سال 1393 19:06
سزار به جان اسب کله گلابی ات از قادسیه گذشتی یک چشم تر بیا ما همه کوریم!!!!!!!!!!!!!!!
-
دو روز بعد
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 16:03
فرهاد ها مردند فرهاد ها رفتند فریاد ها ماندند فریاد ها هستند فرهاد ها خواندند فریاد هامان را لیلای صد مجنون مجنون بی لیلا یک عمر بیداری در خواب بی لا لا! فرهاد می ماند فرهاد یک رد است در کوچه آواز تنهاترین مرد است مردی که جا کرده درزیرسقف ما مردی که می خواند: گنجشکک تنها.... دلگیرم از شیرین از شهر بی تیشه بی بیستون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مردادماه سال 1392 10:54
سلام .... سلامی البته با شرمندگی! شرمندگی ازدوستان خاموشی که فراموششان کرده بودم نه به کبر که به جبر(حالا شما به کسر جیم بخوانید استثنائا) به هر روی غم نان بود و غم نان هست و غم نان....... و فقط خدا می داند حال دنیا برای نیمه شاعری که منم از کافکائی گذشته و به کف کفی رسیده !!!! فلذا این دلنوشته مطابق معمول اعلام...
-
اعتراف
جمعه 16 تیرماه سال 1391 21:01
گناه از من نیست همه چیز در دو ثانیه اتفاق افتاد.... آمد سینه های مادریش را حراج کرد و رفت ومن نفهمیدم آن چشم ها آن چشم های ابری و معصوم چندبار به حکم سنگسارجالباسی بی شرم خیره ماند؟؟؟ تقصیر من نبود همه چیز در دو ثانیه اتفاق افتاد!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 09:14
باید کمی بی صدا تر بانوی اردیبهشتی این شعر را می سرودی این قصه را می نوشتی : ((وقتی که انسان خدا را هابیل وَش مُثله می کرد شیطان به خود شرمگین گفت:هیهات از این پَلشتی!!!)) دختر! مگر در کتابت تقدیر حوا نخواندی؟ آدم به دل پیچه افتاد از میوه های بهشتی اینبار نیرنگ ضحاک از دوش لیلا درآمد شیرین به مجنون رسید و فرهاد به کوه...
-
غزل با طعم ریاضی
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 09:13
من به گوش خود شنیده ام چگونه بیست وپنج تکیه زد به سایه سار رادیکال و بعد.... شعر (پنج) را سرود! بارها دیده ام چطور کسری از سر ممیزی کودکانه میپرید واعداد خردسال روی بردارهای کج سرسره سوار میشدند! ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ من به ایکس و وای که ازپشت نرده های سادهء برابری هیچوقت به هم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آبانماه سال 1390 09:40
ضمن عرض سپاس از همه دوستان عزیزم ، بدلیل حضورشان در دنیای کافکایی ام لازم میدانم از تک تک شما بخاطر عدم حضورم در وبلاگ هایتان پوزش بطلبم ، چرا که بعلت گرفتاری و عدم دسترسی دائم به نت ، قادر به جبران لطف شما عزیزان نیستم و امیدوارم عدم حضور اینجانب ، تعبیرش کم لطفی نباشد ، از تک تک شما دوستان گرانقدر که حضور یافتید و...
-
همزاد
شنبه 9 مهرماه سال 1390 11:03
شایدبرای تو دلقکی اخموست لابلای مکاتبات اداری! شایدمیان بازی بچه ها گرگیست مهربان که با دو لقمه تبسم سیر میشود!! وبرای زنش شاهزادهء لنگی سوار اسب مقوا که از بد قصه افتاد توی فال شدپادشاه سرزمین هوسرانی بلوغ سنجاق به خاطرات دفتر رویا !!! اما برای من یک اسم کوچک است ساده،خودمانی وغزلهاش تصویر خنده دار ترین نوع گریه هاست...
-
شب هزارو یکم
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 11:05
نگو کجای قصه غلط بود شهرزاد،به خواب فرو نرفت و ما رفتیم دو سال و هشت ماه و بیست و پنج روز تمام در مزرعه مان خیال بافیدیم مترسکان به تمسخر گفتند: عشق میهمان گندمزارهای دروغین است! هزارویک شب بعد با جیب هایی پرازسکه و باروت لای اسمانخراشها گم شدیم شهرزاد به تسکین درد کهنه حوا درهای بسته باغ را نشانی دادمان واینگونه شد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 14:07
چند باری در خیابان عشق دزدیدم... از صف اتوبوس از لب جویی که چون رگ با سرشتِ کوچه داغِ بلندِ گیجِ اخم اندود قاطی بود ! از سه کنج آن سکوی خیسِ حوضِ مسجد جامع! لای هیئت های عاشورا ! توی قبرستان ! همان سالی که بابا رفت !! چند باری در خیابان عشق دزدیدم پاسبانها را بگو: آری... من همیشه بی هراس از باغ ممنوعه سیب میچیدم.
-
بخت
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 15:27
کنار پنجره های امید روبروی ازدحام این شهر هیولائی چشم انتظار کدام شهزادهء رؤیایی؟؟؟ که شاهزاده اگر اسب سپیدی داشت فرار میکرد از دخمه های قصر مقوائیش و میرفت تا سرزمینی که دیگر ، شاهزاده نباشد. (سروش)
-
بلوغ
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 11:22
روزی بزرگ خواهم شد و عکسم شبیه عکس پدر به سینه رنگ پریده دیوار میچسبد روزی بزرگ خواهم شد و مادر به من آنطور مینگرد که به برادرم وقتی از سربازخانه به خانه می آمد! آنوقت دختر همسایه گرگ و میش غروب خیالم را به دفترچه رؤیایش میدوزد و من که قدم از تمام پنجره ها بلندتر است آن پنجره بسته آن پنجره همیشه بسته را _ آهسته _ باز...
-
بانو.... شعری با دو شاعر
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 08:42
بانوی کوچزار تا مگر به معجزه ایی تراوشگه چشمت به جزر بنشیند دریاوار قصه میگویم اگرچه از دیروزها، هنوز میگویم: (( در ابتدا فقط خدا بود و عشق.... بعد .... پنجره ها و گلدانها در حجم عظیمی از دوست داشتن بجای هم مردند !!! دیوارها و زندانها بعد از کلاغ ها و کرکس ها بوجود آمد و مردان بدون عشق که بیهوده کوچه های کودکی را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 10:09
خراشیست ..... به آسمان دلم - خیالت - که شکل پرستو بود........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 10:06
دیگر .... اقیانوس را سرودن با تمام رازهای از قلم افتاده چندان عجیب نیست امشب از مرگ ستاره بگو در ابتدای سیاهچالگی اش.......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 09:58
در شهر ما شاعران مرثیه میسازند بلندِ بلند..... و برج سرایان ، شبه خدایانند چاق و معطر با دستانی همیشه نان آلود ..... دیوارها را بگو سهم ما باشند _ اینجا _ هیچکس جای خودش نیست ! .......
-
سرود برای مردی که در فضا گم شد
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 09:07
در خبرها آمده بود گمشده ایی!..... آدیوس (شازده کوچولو) ما که در محلهء خودمان (رابینسون کروزئه) ماندیم !!...... (سروش)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 08:58
طرح مرا بکش .... پر هاشور و سایه های سیاه.... و درازی قدم را..... آنگونه که .... تابوت به وحشت افتاد و ..... آینه ، آرام گریه کرد.... طرح مرا بکش.... تا من تو را با چند سطر موازی به سرزمین نا تمامی تمام خدایان ببرم تا تو از ترس استغفار کنی و به نقاشی ات گلاب بپاشی........ (سروش)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 13:20
سلام دوستان بزودی به جمع شما میپیوندم