طرح مرا بکش .... 

پر هاشور و سایه های سیاه.... 

و درازی قدم را..... 

آنگونه که .... 

تابوت به وحشت افتاد و ..... 

آینه ، آرام گریه کرد.... 

طرح مرا بکش.... 

تا من تو را  

با چند سطر موازی  

به سرزمین نا تمامی تمام خدایان ببرم 

تا تو از ترس  

استغفار کنی و  

به نقاشی ات گلاب بپاشی........  (سروش)

نظرات 3 + ارسال نظر
مذاب ها دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام سروش عزیز...
این جمله هایت به بوم نقاشی ماننده اند که بجای رنگ به کلمه رسالت تصویر سازی را بخشیده ایی....
خیلی زیبا بود سروش جان.

دختر مردابی سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ق.ظ http://dokhtaremordabi.blogsky.com

اگر پرهاشور و با سایه های سیاه نقاشی ات کند و قدت را چنان تصویر کند که تابوت به وحشت بیافتد آنوقت حتی گلاب هر بر تن نقاشی اش باقی نمی ماند حتی اگر تو با سطور موازی به سرزمین ناتمامی خدایانش برسانی...
از هیچ ترسی، نقاشی های زیبا زاده نمی شوند...
بگذار تو را آنگونه که می بیند نقاشی کند نه اینگونه که تو می خواهی...

سلام سروش عزیز
به توصیه سپهر عزیز (مذابها) به وبلاگتون اومدم و متوجه شدم که بی دلیل نبوده توصیه ایشان...
زیبا می نویسید هر چند گزندگی تلخی در نوشته هاتون هست اما از زیبایی اون کم نمی کنه

سهبا سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . خوش آمدید به جمع دوستان بلاگستان .
ماندم در جادوی این کلمات :
تابوت به وحشت افتاد و
آینه آرام گریه کرد !‌
برقرار باشید دوست من .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد