باید کمی بی صدا تر بانوی اردیبهشتی

 

این شعر را می سرودی این قصه را می نوشتی :



 

((وقتی که انسان خدا را هابیل وَش مُثله می کرد

 

  شیطان به خود شرمگین گفت:هیهات از این پَلشتی!!!))



 

دختر! مگر در کتابت تقدیر حوا نخواندی؟

 

آدم به دل پیچه افتاد از میوه های بهشتی

 


 

اینبار نیرنگ ضحاک از دوش لیلا درآمد 


شیرین به مجنون رسید و  فرهاد به کوه زشتی



 

شاید سکوت آخرین حرف از جنس مردی ما بود 


اما تو در سینه هایت فــــــــــریـــــــــــــاد را می سرشتی

 


 

آری چنین است خواهر ، باید که من گرگ باشم 


تو با تنی از همیشه.........مفعول این سرنوشتی.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
صبا سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ

به یاد گلشیفته افتادم....
بانوی ممنوع این روزها...
اما تو در سینه هایت...فریاااااااااااااااااااااااااااااااااااد را می نوشتی!

توهمات سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http://2fan3.loxblog.com

دلم می خواهد کافکا به دنیای توهمات من پا گذارد.

محمدرضا سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:10 ب.ظ

بینهایت زیبا،به نظر من حس آمیزی های کارات نقطه قوت کاراته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد