چند باری در خیابان عشق دزدیدم... 

 

از صف اتوبوس 

 

از لب جویی 

 

که چون رگ 

 

با سرشتِ کوچه داغِ بلندِ گیجِ اخم اندود قاطی بود ! 

 

از سه کنج آن سکوی خیسِ حوضِ مسجد جامع! 

 

لای هیئت های عاشورا ! 

 

توی قبرستان ! 

 

همان سالی که بابا رفت !! 

 

چند باری در خیابان عشق دزدیدم 

 

پاسبانها را بگو: 

 

آری... 

 

من همیشه بی هراس از باغ ممنوعه سیب میچیدم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرداد دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

سلام سروش عزیز
تنها از یک دلی شیشه ای از نوع ابریشم که در تو سراغ دارم انتظار میرود که عشق را با ماهیت های متنوع دریابد ، زیبا مینویسی اینو همیشه و همه جا گفتم .

مذاب ها شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

سلام سروش عزیز....

گاهی مجبور میشویم در هر شرایطی نیازهایمان را بدزدیم ، وقتیکه حقمان را برایمان ممنوع کنند ، مجبورمان میکنند بدزدیمش ، سیب که ممنوعه شد ، وسوسه بجان دل میافتد و آب که بر سر کام بسته شود ، اندک اندک عطش آغاز میشود و برای رفع این عطش ، از قطره ها هم به سادگی نخواهیم گذشت از هر نقطه و مکانی میدزدیمش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد